شعری از مسعود آذر بارها در خلوت ِخود بر خدا خندیده اند
واعظان در جمع گر محو ِ خدا گردیده اند بارها در خلوت ِخود بر خدا خندیده اند
وین خدایی را که گویندت توان دید وشنید خود درون ِ خویشتن نادیده و نشنیده اند روضه و سجّاده و تسبیح و مُهر و جانماز اینهمه دارو به قصد ِ خوابِ ما پیچیده اند
گر به چنگ و گر به دندان میدرند آزاده را چنگ و دندانیست این کزمردمان دزدیده اند
با دو آیه ثروت ِمیهن به یغما رفت و رفت با دو سوره جان ِما را از میان برچیده اند
دَم مزن گر عشق چرخانند در بالای دار ما گنه کاریم و اینان کعبه را چرخیده اند
زین طبیعت تا مگر مار ِ دوسر آید پدید مادران ِ مفتیان با اژدها خوابیده اند
درودبرچکامه سرای ایران مسعودآذرگرامی
پاسخحذف